سلیمه

سلیمه

پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۰۳

نرده چوبی


اگر به دنبال نصب یک نرده چوبی در بیرون در باغ خود هستید، چوب ساج یکی از محبوب ترین چوب ها برای مبلمان فضای باز است و برخی آن را بهترین چوب می دانند. ضد آب، ماندگاری طولانی و مقاوم در برابر اشعه ماوراء بنفش است. همچنین چوب زیبایی است که باید به آن نگاه کرد. در برابر حشرات مقاوم است و کثیفی را جمع نمی کند. سدر و بلوط نیز دو انتخاب بسیار محبوب برای عرشه و نرده بیرونی هستند. چوب باید تحت فشار قرار گیرد تا از تحت تأثیر قرار گرفتن عناصر بیرونی جلوگیری شود. آنها ممکن است برای کمک به حفظ رنگ و کیفیت خود به روغن یا پولیش نیاز داشته باشند.






کاندر چگونگیش همی گم شود گمان

خطّ است ‌گرد عارض آن ماه دلستان
یا سنبل است ریخته بر طرف ‌گلستان
یا عنبرست حلّ شده بربرگ نسترن
یا مورچه است صف‌زده برگرد ارغوان
از کوچکی ‌که هست مر آن ماه را دهن
از لاغری‌که هست مر آن ماه را میان
چون در میان و در دهن او نگه‌ کنی
گوئی میان او کمرست و کمر دهان
در پرنیانش آهن و در مشک آتش است
این هر چهار سخت بدیع است و دلستان
هرگز بدین صفت نشنیدم مُشَعبَدی
کاهن به مشک پوشد و آتش به‌پرنیان
من دارم از عقیق به جَزع اندرون اثر
واو دارد از شکر به عقیق اندرون نشان
تا دور گشت قامت چون تیر او زمن
پشتم شدست در طلبش چفته چون‌ کمان
جز دیدهٔ من و لب او در جهان‌ که دید
جزع عقیق بار و عقیق‌ گهرفشان
هرگز کمان روان ز پس تیر کس ندید
چون شدکمان من ز پس تیر او روان
هر شب‌ که دست در علم وصل او زنم
خورشید برکشد عَلَم صبح در زمان
وان شب که قصه‌های فراقش کنم به‌ شعر
گمره شوند فَرْ‌قد و شِعْر‌ی به آسمان
تاکی نهم به دل بر از اندوه عشق داغ
تاکی‌کنم ز هجر بتان ناله و فغان
جان پرورم به‌دوستی و مدح صاحبی
کاو هست یرورندهٔ ملک خدایگان
فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین
تاج تبار و واسطهٔ عقد دودمان
بوالفضل کز فضایل و اقبال نام او
منسوخ‌ کرد نام بزرگان باستان
بدری که شد به طلعتش افروخته زمین
صدری‌ که شد به همتش آراسته زمان
جان است شکر او که بود آشنای عقل
عقل است مهر او که بود رهنمای جان
گویی‌ کفایت و هنرش وهم و فکر توست
کان هست بی‌نهایت و این هست بی‌کران
گویی مناقبش صفت ذ‌ات صانع است
کاندر چگونگیش همی گم شود گمان
تخمی شناس خدمت او در زمین بخت
کان تخم بردهد به همه وقت نام و نان
سود و زیان و سَعْد و نحوست به هم دهند
افلاک در تحرک و اجرام در قران
آهنگ سوی خدمت او کن که خدمتش
سعدی است بی‌نحوست و سودی است بی‌زیان
دارد به زیر کلک در از عقل و از هنر
گنج و سپاه و مملکت صاحب القران
بی‌ عقل کامل و هنر وافر ای عجب
بر کام خویشتن نتوان گشت کامران
نه شغل روزگار توان ساخت بر گزاف
نه کلک شهریار توان داست رایگان
ای‌ گوش غایبان ز کمال تو پر خبر
وی چشم حاضران زجمال تو پر عیان
امر تو چون قضاست رسیده بهر مکین
نام تو چون هواست رسیده بهر مکان
کوهی‌گران زعزم تو کاهی شود سبک
کاهی سبک ز حزم تو کوهی شود گران
فضل کفات را به قلم نقد کرده‌ای
وارزاق خلق را به قلم کرده‌ای ضمان
یک تن که دید ناقد فضل همه‌ کفات
یک تن که دید رازق رزق همه جهان
از قُوَّت عبارت و تهذیب لفظ توست
اندر لغت فصاحت و اندر نُکَت بیان
اعجاز و سِحْر وصف بیان و بنان توست
هم معجزالبیانی و هم ساحرالبنان
کلک مُشَعْبد تو چراغی است نوربخش
ازکاشغر زبانه زده تا به قیروان
ملک از دخان او همه ساله مُنَقّش است
و او خود منقش است همه ساله از دخان
ماند به خیزران و به قدرت چو خنجرست
هرگز که دید قدرت خنجر ز خیزران
بینای اَ‌کْمَه است و سخنگوی اَ‌بْکَم است
دانای بی‌دل است و توانای ناتوان
مرغی است اوکه درّو شبه پرکشد به هم
چون سوی صحن باغ‌ گراید ز آشیان
در زیر هر صفیرش درّی است شاهوار
در زیر هر صریرش گنجی است شایگان
او هست درکف تو و تاثیر نقش اوست
در قصرهای قیصر و در خانه‌های خان
ای آشکار پیش دلت هر چه کردگار
آرد همی به پردهٔ غیب اندرون نهان
دست تورا به ابر که داند قیاس کرد
تا بدره بدره این دهد و قطره قطره آن
در حشر اگر به دست تو باشد شمار خلق
بر هیج خلق بسته نماند در جنان
هرچند پادشاه تن آدمی است دل
از بهر آفرین تو شد بندهٔ زبان
گویی‌که مدح تو سبب عز و شادی است
زیرا که مادح تو عزیزست و شادمان
گرگنجهای مدح تو مخزون‌ کند قضا
گردونش قلعه باید و خورشید پاسبان
رسته است از امتحان فلک طبع من رهی
تا کرده‌ام به طبع مدیح تو امتحان
خواهم همی ز بهر ثنای و لقای تو
در دیده روشنایی و درکالبد روان
در مدح تو به وصف‌کمال است شعر من
خاصه به رسم تهنیت ‌جشن مهرگان
جشنی عجب‌ که در چمن و بوستان همی
بر لشکر بهار زند لشکر خزان
گویی مگر درخت یکی مرد راهب است
بر دوش او فکنده یهودانه طیلسان
زنگارگون لباس درختان جویبار
گویی فرو زدند به‌زنگار زعفران
بیماری است و عشق رخ زرد را سبب
بیمار و عاشق اندر مگر باغ و بوستان
گر طبع باغ پیر و کهن‌ گشت باک نیست
طبع تو تازه باد و تن و بخت نوجوان
تا در میان دشمن و اندر میان دوست
ازکین بود حکایت و از مهر داستان
بر دشمنانت نحس زحل باد کینه‌ورز
بر دوستانت سعد فلک باد مهربان
گنج طرب همیشه تو را باد زیردست
اسب ظفر همیشه تو را باد زیرران
روشن به طلعت شه افاق چشم تو
روشن به نور طلعت تو چشم خاندان
جاه و قبول و حشمت تو هر سه پایدار
عز و بقا و دولت تو هر سه جاودان

گفتم به او با لحن خوش از حرف ما خرده مگیر



پیدایش و ذوب فلز از چوب چیزی کم نکرد
بی شک هوادار بشر تا انتها چوب است وبس

این ماده سخت و خشن در دست خراطان خمیر

اشکال زیبا چون بلور در مبل ها چوب است و بس

می گفت استادی ز چوب آنقدر با حرص و ولع

من فکر می کردم دگر بعد از طلا چوب است وبس

هر روز محصولی جدید از چوب می گردد پدید

اما حقیر و پست و خار در دیده ها چوب است وبس

می گفت یاری با گِلِه، جنگل نباشد چوب نیست

جنگل فراموشت شده سر بیت ها چوب است وبس

گفتم به او با لحن خوش از حرف ما خرده مگیر



https://noorgram.ir/


میشل شدو نوسترادام کتاب پیشگویی ها (Les Prophéties) را در سال ۱۵۵۵ منتشر کرد، کتابی حاوی ۹۴۲ پیشگویی که به گفته او اتفاقاتی بودند که در آینده رخ می دادند. از وحشت جنگ جهانی دوم تا انقلاب فرانسه و آتش بزرگ لندن، رسیدن آدولف هیتلر به قدرت و ساخت اولین بمب اتمی، بسیاری از پیشگویی های نوستراداموس به شکل ترسناکی به واقعیت پیوسته اند. گفته می شود که نوستراداموس حتی ترور شدن جان اف کندی و حملات یازده سپتامبر را نیز پیشگویی کرده بود.

دفترچه فال های نوستراداموس پس از حیات وی بسیار مورد توجه قرار گرفت و امروزه با عنوان فال نوستراداموس در کشور های گوناگون به چاپ میرسد. فال نوستراداموس موجود در سایت ما نیز ترجمه همین دفترچه معروف می‌باشد.

برای مشاهده فال خود ابتدا نیت کنید سپس بر روی دکمه زیر کلیک کنید :

سُکْر محل آفت است

بدان اعزّک اللّه که: سُکْر و غلبه عبارتی است که ارباب معانی کرده‌اند از غلبهٔ محبت حق تعالی و صَحْو عبارتی از حصول مراد و اهل معانی را اندر این معنی سخن بسیار است، گروهی این را بر آن فضل می‌نهند و گروهی بر خلاف.
آنان که سُکْر را بر صَحْو فضل نهند و آن ابویزید است، رضی اللّه عنه، و متابعان او گویند که: صَحْو بر تمکین و اعتدال صفت آدمیت صورت گیرد و آن حجاب اعظم بود ازحق تعالی و سُکْر بر زوال آفت و نقص صفات بشریت و ذهاب تدبیر و اختیار وی، و فنای تصرفش اندر خود به بقای قوتی که اندر او موجود است به خلاف جنس وی، و این ابلغ و اتم و اکمل بود؛ چنان‌که داود علیه السّلام اندر حال صَحْو بود، فعلی از وی به وجود آمد، خداوند تعالی آن فعل را به وی اضافت کرد و گفت: «و قتلَ داودُ جالوتَ (۲۵۱/البقره)، و مصطفی صلی اللّه علیه اندر حال سُکْر بود، فعلی از وی به وجود آمد، خداوند تعالی آن فعل را به خود اضافت کرد؛ قولُه، تعالی: «وَما رَمَیْتَ اذ رَمَیْتَ وَلکنَّ اللّهَ رَمی (۱۷/الأنفال).» فشتّانَ ما بینَ عبدٍ و عبدٍ! آن که به خود قایم بود و به صفات خود ثابت، گفتند: «تو کردی»، بر وجه کرامت و آن که به حق قایم بود و از صفات خود فانی، گفتند: «ما کردیم، آن‌چه کردیم.» پس اضافت فعل بنده به حق نیکوتر از اضافت فعل حق به بنده؛ که چون فعل حق به بنده مضاف بود بنده به خود قایم بود و چون فعل بنده به حق مضاف بود به حق قایم بود؛ که چون بنده به خود قایم بود، چنان بود که داود را صلی اللّه علیه یک نظر به جایی افتاد که می‌نبایست، تا دید آن‌چه دید و چون به حق قایم بود چنان بود که مصطفی را صلی اللّه علیه یک نظر افتاد هم از آن جنس، زن بر مرد حرام شد؛ از آن‌چه آن در محل صَحْو بود و این در محل سُکْر.
و باز آنان که صَحْو را فضل نهند بر سُکْر و آن جنید است، رضی اللّه عنه و متابعان وی گویند: سُکْر محل آفت است؛ از آن‌چه آن تشویش احوال است و ذهاب صحت و گم کردن سر رشتهٔ خویش و چون قاعدهٔ همه معانی طالب باشد یا از روی فنای وی، یا از روی بقای وی، یا از روی محوش یا از روی اثباتش چون صحیح الحال نباشد فایدهٔ تحقیق حاصل نشود؛ از آن‌چه دل اهل حق مجرد می‌باید از کل مُثبَتات، و به نابنایی هرگز از بند اشیا راحت نباشد و از آفت آن رستگاری نه.
و ماندن خلق اندر چیزها بدون حق، بدان است که چیزها را چنان که هست می‌نبینند، و اگر بینندی برهندی. و دیدار درست بر دو گونه باشد: یکی آن که ناظر اندر شیء به چشم بقای آن نگرد و دیگر آن که به چشم فنای آن. اگر به چشم بقا نگرد مر کل را اندر بقای خود ناقص یابد؛ که به خود باقی نی‌اند اندر حال بقاشان، و اگر به چشم فنا نگرد، کل موجودات اندر جنب بقای حق فانی یابد و این هر دو صفت از موجودات مر او را اعراض فرماید. و آن آن بود که پیغمبر گفت صلی اللّه علیه و سلم اندر حال دعای خود که: «اللّهمَّ أرِنَا الأَشْیاءَ کَماهیَ.» از آن‌چه هر که دید آسود و این معنی قول خدای است، عزّ وجل: «فَاعْتَبِرُوا یا اُولِی الأبْصارِ (۲/الحشر)» و تا ندید آزاد نگردد.
پس این جمله جز اندر حال صَحْو درست نیاید، و مر اهل سُکْر را از این معنی هیچ آگاهی نه؛ چنان‌که موسی علیه السّلام اندر حال سُکْر بود، طاقت اظهار یک تجلی نداشت از هوش بشد؛ و رسول صلی اللّه علیه اندر حال صَحْو بود، از مکه تا به قاب قوسین در عین تجلی بود و هر زمان هشیارتر و بیدارتر.
شَرِبتُ الرّاحَ کَأْساً بَعْدَ کأسٍ
فما نَفِدَ الشَّرابُ وَما رَوِیتُ
و شیخ من گفتی و وی جنیدی مذهب بود که: سُکْر، بازیگاه کودکان است و صَحْو، فناگاه مردان.و من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، می‌گویم بر موافقت شیخم رحمة اللّه علیه که: کمال حال صاحب سُکْر صَحْو باشد و کمترین درجه اندر صَحْو، رؤیت بازماندگی بشریت بود. پس صَحْوی که آفت نماید، بهتر ازسکری که عین آن آفت بود.
و از ابوعثمان مغربی رحمةاللّه علیه حکایت آرند که: اندر ابتدای حالش بیست سال عزلت کرد اندر بیابانها؛ چنان‌که حس آدم نشنید تا از مشقت، بِنیت وی بگداخت، و چشمهایش به مقدار گذرگاه جوال دوزی ماند، و از صورت آدمیان بگشت. از بعد بیست سال، فرمان صحبت آمد و گفت: «با خلق صحبت کن.» با خود گفت: «ابتدا صحبت با اهل خدای و مجاوران خانهٔ وی کنم تا مبارک‌تر بود.» قصد مکه کرد. مشایخ را به دل از آمدن وی آگاهی بود، به استقبال وی بیرون شدند. وی را یافتند به صورت مبدل شده و به حالی که به‌جز رمق خلقت بر وی چیزی نامانده. گفتند: «یا باعثمان، بیست سال بر این صفت زیستی که آدم و ذریاتش اندر روزگار تو عاجز شدند. ما را بگوی، تا چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟» گفت: «به سکری رفتم و آفت سُکْر دیدم، و نومیدی یافتم و به عجز باز آمدم.» جملهٔ مشایخ گفتند: «یا با عثمان حرام است از پس تو بر معبران، عبارت صَحْو و سُکْر کردن؛ که تو انصاف جمله بدادی و آفت سُکْر باز نمودی.»
پس سُکْر جمله پنداشت فناست در عین بقای صفت، و این حجاب باشد و صَحْو جمله دیدار بقا در فنای صفت و این عین کشف باشد.
و درجمله اگر کسی را صورت بندد که سُکْر به فنا نزدیک‌تر بود از صَحْو، محال باشد؛ از آن‌چه سُکْر صفتی است زیادت بر صَحْو، و تا اوصاف بنده روی به زیادتی دارد بی‌خبر بود، و چون روی به نقصان نهد آنگاه طالب را بدو امیدی باشد.
و این غایت مقال ایشان است اندر صَحْو و سُکْر.
و از ابویزید رضی اللّه عنه حکایتی آرند مقلوب، و آن آن است که: یحیی ابن مُعاذ رضی اللّه عنه بدو نامه‌ای نبشت که: «چه گویی اندر کسی که به یک قطره از بحر محبت مست گردد؟» بایزید رضی اللّه عنه جواب نبشت که: «چه گویی در کسی که جملهٔ دریاهای عالم، شربت محبت گردد همه را درآشامد و هنوز از تشنگی می‌خروشد؟»
و مردمان را صورت بندد که یحیی از سُکْر عبارت کرده است و بایزید از صَحْو، و برخلاف این است؛ که صاحب صَحْو آن باشد که طاقت قطره‌ای ندارد و صاحب سُکْر آن که به مستی همه بخورد و هنوز دیگرش باید؛ از آن‌چه شُرب آلت سُکْر باشد، جنس به جنس اولی تر و صَحْو به ضد آن باشد با مشرب نیارامد.
اما سُکْر بر دو گونه باشد: یکی به شراب مودت ودیگر به کاس محبت و سُکْر مودتی معلول باشد؛ که تولد آن از رؤیت نعمت بود و سُکْر محبتی بی علت بود؛ که تولد آن از رؤیت منعم بود. پس هرکه نعمت بیند، بر خود بیند خود را دیده باشد و هر که منعم بیند به وی بیند، خود را ندیده باشد، اگرچه اندر سُکْر باشد سکرش صَحْو باشد.
و صَحْو نیز بر دو گونه است: یکی صَحْو به غفلت، و دیگر اقامت بر محبت.
و صَحْوی که غفلتی بود آن حجاب اعظم بود و صَحْوی که محبتی بود آن کشف اَبْیَن بود. پس آن که مقرون غفلت بود اگرچه صَحْو باشد سُکْر بود و آن که موصول محبت بود اگرچه سُکْر بود صَحْو باشد. چون اصل مستحکم بود صَحْو چون سُکْر بود و سُکْر چون صَحْو و چون بی اصل بود همچنان.
و فی الجلمه صَحْو سُکْر اندر قدمگاه مردان به علت اختلاف معلول باشد، و چون سلطان حقیقت روی بنماید، صَحْو و سُکْر هر دو طفیلی نماید؛ از آن‌چه اطراف این هردو معانی به یک‌دیگر موصول است و نهایت یکی بدایت دیگر یک باشد ونهایت و بدایت جز اندر تفاریق صورت نگیرد و آن‌چه نسبت آن به تفرقه باشد،اندر حکم متساوی باشد و جمع نفی تفاریق بود. و اندر این معنی گوید:
إذا طَلَعَ الصَّباحُ بِنَجْمِ راحٍ
تَساوی فیه سَکْرانُ وَصاحِ
و اندر سرخس دو پیر بودند: یکی لقمان و دیگر ابوالفضل حسن، رحمة اللّه علیهما. روزی لقمان به نزدیک ابوالفضل اندر آمد، وی را یافت جزوی اندر دست. گفت: «یا اباالفضل، اندر جزو چه جویی؟» گفت: «همان که تو اندر ترک وی.» گفت: «پس خلاف چراست؟» گفتا: «خلاف تو می‌بینی که از من می‌بپرسی که چه می‌جویی. از مستی هشیار شو و از هشیاری بیزار گرد، تا خلاف برخیزدت، بدانی که من و تو چه می‌طلبیم.»
پس طیفوریان را با جنیدیان این مقدار خلاف رود که یاد کردیم، و اندر معاملات، مطلق، مذهب وی ترک صحبت و اختیار عزلت بود و مریدان را جمله این فرماید و این طریقی محمود و سیرتی ستوده است اگر به سر شود. و هواعلم.

پهپاد های VTOL

در این پهپاد ها، چند موتور برای برخاست و فرود به پهپاد بال ثابت اضافه شده است. معمولا پس از ارتفاع گرفتن توسط این موتور ها با یک چرخش حرکت رو به جلو خود را آغاز میکند.


Deltaquad
Deltaquad
vtol drone
vtol drone
پهپاد  VTOL
پهپاد VTOL
پهپاد بال ثابت عمود پرواز
پهپاد بال ثابت عمود پرواز

طبایع و میانجی

بدانید که ایزد تعالی مرین عالم پیدای را دلیل عالم پنهانی کرده است، و مر آفرینش جسمی را دلیل آفرینش نفسی گردانیده است، و ما همی دانیم مر نفس جزئی را که بکالبد پیوست است که مرین کالبد را بخانه خویش همی دارد، و خورش که مرورا باید از بهرعمارت این خانه مرآنرا نخست بآلات جسدانی پاک کند، و هرچه آرزو ناشایسته است بیفگند چون افگندن کاه و کفه و سبوس از گندم، و چون نیز بآلت جسدانی ممکن نشود مرانرا پاک کردن از بیرون آن وقت مرآنرا بدندان بکند. و بدین خانه خویش که کالبد است اندر کشدش و مراورا بآلتهای اندرونی بپزد و نرم کند. و هرچه از لطافت است جدا کند، وزان لطافت برقدر حاجت خویش بازگیرد، و دیگر که بماند مرانرا بآنچ او را نشاید بیرون افکند و بدان ننگرد- که اگر آن پوست و کاه و گوشت و گندم نبودی آن لطافت بدو نرسیدی- بلکه بغرض خویش نگرد. پس بدین فعل کز نفس جزء پدید آمد اندر عمارات این خانه او که کالبد است همی دلیل کند که او مرین خانه را دست باز خواهد داشتن و نیز بدو باز نگردد. و چون مراد خویش بتمام شدن خویش اندرو بحاصل کرد از بازگشتن بدو ننگ دارد و بدان ننگرد، که اگر کالبد نبودی او تمام نشدی بلکه آمدنش اندرین خانه بسبب تمام شدن بود، و این کالبد مر نفس را پس از آنک ازو تمام گشته جدا شود هم بر آن منزلت باشد که آن طعام پیشی آمده ناشایسته باشد که آنرا از خانه خویش که کالبدست بیرون رده باشد برابر نه کم و نه بیش و نفس مردم سزاوار ثواب و عقاب بکارهای خویش شود که اندرین عالم کرده باشد، و چون بدان عالم خویش رسد و ناتمام باشد بداند که تمام شدن او را از آنجا روی نیست. و جز بدین عالم جسمانی چیزی نتواند بدست آوردن که او را بعالم روحانی از این راحت نباشد و آن نعمتها را که آنجاست بدان بتوان یافتن. و بر درستی این حال دو دلیل است: یکی از قول خدای تعالی که همی گوید از قول دوزخیان، قوله: « او نرد فتعمل غیر الذی کنا نعمل». گفت: ایدون گویند که ما را باز برندی تا بکنیمی جز آنکه کرده بودیم؛ و دلیل از آفرینش آنست که مر که از مادر نابینا یا کر زاید هیچ کس را امید نیوفتد که او را بینا یا شنوا تواند کردن از بهر آنک آن آلت اندر شکم همی بایست که راست شدی و این جهان هر نفس را از بهر راست کردن صورت نفسانی بر مثال شکم مادر است مر راست کردن صورت جسمانی را برابر نه کم و نه بیش، و هر که طاعت دارد و علم آموزد و کار کند هم اندرین جهان نیک بخت شود و هر که سر بکشد و نادانی گزیند و شریعت را دست باز دارد هم اینجا بدبخت شود، و دلیل بر درستی. این دعوی قول رسول مصطفی صلی الله علیه و آله است که گفت « السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن مه» گفت: نیکبخت آنست که اندر شکم مادر نیکبخت است و بدبخت آنست که اندر شکم مادر بدبخت شود. پس این علم مر نفس را چون شکم مادر است مر جسم را و این کالبد مر نفس را همچنان پوست که کودک اندرو باشد کز شکم مادر بیرون اید. و ما همی بینیم که آن پوست ا که آن کودک اندرو تمام شده باشد بخاک اندر کند و کس نیز نام آن نبرد و مادر کودک بر حال خویش بماند، همچنین دانیم که این کالبد را که چون بخاک اندر کردند نیز بکار نیاید و بدو حاجتی نباشد و این عالم که بر مثال شکم مادر است برجای بماند، و کر ثواب و عقاب مر کالبد را بودی بایستی که کالبد رسول مصطفی صلی الله علیه و آله بزرگتر بودی از کالبد همه خلائق از بهر آنک ثواب او بیش از ثواب همه امت است، و همچنین بایستی که کالبدهای عاصیان سخت بزرگ بودی، از بهرآنک عقوبت ایشان سخت بزرگ است و چون سول مصطفی بکالبد همچند دیگر مردمان بود و همچنان کالبد او را بخاک اندر بایست کرد. ندانستیم که ثواب مر نفس راست نه مر جسم را. و دلیل دیگر برآنک ثواب و عقاب مر نفس راست نه مر جسم را که این نفس سخن کوی که مردم راست ازین عالم نیست بلک عالم او همچنان لطیف است و اینجا از بهر آموختن آورده اندش، و دلیل بر درستی، این دعوی قول خدای است که همی گوید قوله: «لقد جئتموناکما خلقناکم اول مره بل زعمتم أن لن نجعل لکم موعدا» گفت: بیامدید سوی ما همچنانک بیافریدیم تان نخستین بار چنان ندانستید که ما مر شما را وعد کافی نکنیم. و مردم که نخست اندر آفرینش آید نادان باشد، پس این آیت همی آواز دهد که نادان نباید رفتن از اینجا، همی ندا کند که اینجا مر نفس را از بهر آموختن آورده اند اندرین سرای. درست شد که او ازینجا نیست، و چون نفس اینجایی نیست لازم نیاید که خدای تعالی او را جاودانی اینجا بدارد، از بهر آنک ستم باشد چیزی نه بجای او جاوید گردانیدن، و خدای تعالی همی گوید من ستمکار نیستم قوله « و ما ربک بظلام للعبید» همی گوید: ای محمد پروردگار تو ستمکار نیست بر بندگان. و بدین شرح که بکردیم درست شد خردمند را که مرگ حق است و جاوید زیستن اگر بودی ستم بود، پس گوئیم که همچنان که نفس را که ایدری نیست اندر جاوید گردانیدن ستم باشد بجای خویش بازبردن داد باشد همچنین نیز کالبد. گران تاریک را بعالم لطیف روشن بردن نیز ستم باشد و مرورا جاوید گردانیدن ستم بر ستم باشد. پس درست کردیم چون آفتاب سوی خردمند که که ثواب مر نفس را است نه مر کالبد را و نیز گوئیم که چون نفس از کالبد بعالم خویش باز رسد با صورت تمام بی نیاز باشد از جسد که بدان فائده پذیرد بلک او آنجا از علت خویش بی میانجی فائده پذیرد و آن مرو را ثواب باشد بر مثال کودک که چون آلت غذا پذیرفتی اندر جسد خویش اندر شکم مادر تمام کند نیز بیمانجی مادر حاجتمند نشود و بیرون آید تا غذا کز پستان مادر کز بیرون است بستاند، و چون نیز قوی تر شود خود آن طعام و شراب که مادرش همی خورد بخورد و مادر را از میان خویش و میان طعام و شراب برگیرد، و لذتها که اندر طعام و شراب همی آید از عالم نفس همی آید، و چون نفس جزءی اندر عالم جسمانی باشد بمیانجی طبایع و میانجی جسد خویش تواند مران لذتها را یافتن و چون بعانم خویش رسد از میانجی بی نیاز شود، بر مثال کسی که علم آموزد و چون عالم گشت آلت آموختی همه بیفکند از دفتر و قلم و محبره و جز آن و خود از ذات خویش تألیف کند بی هیچ آلت دیگر و فائده های دیگر نفسها را از نفس خویش بیرون آرد چون تمام شد.

کایلی جنر

کایلی جنر یکشنبه، ۱۹ مرداد ۱۳۷۶ در لس آنجلس ایالت کالیفرنیا امریکا به دنیا آمده است. وی به عنوان کارآفرین، بازیگر، شخصیت فضای مجازی، مدل و تاجر فعالیت میکند و در مدت کوتاهی توانسته است ثروت بسیاری به دست آورد (بیوگرافی کایلی جنر).

قد و وزن کایلی جنر
قد و وزن کایلی جنر

بدان که اول جادوی دنیا آن

مثال اول: بدان که اول جادوی دنیا آن است که خویشتن را به تو نماید چنان که تو پنداری که وی ساکن است و با تو قرار گرفته و وی جنبان است و بر دوام از تو گریزان است ولکن بتدریج و ذره ذره حرکت می کند و مثل وی چون سایه است که در وی نگری ساکن نماید و وی بر دوام همی رود و معلوم است که عمر تو همچنین بر دوام می رود و بتدریج هر لحظتی کمتر می شود و آن دنیاست که از تو می گریزند و تو را وداع می کند و تو از آن بی خبر.
مثال آخر: دیگر سحر وی آن است که خویشتن را به تو دوستی بنماید تا تو را عاشق کند و فرا تو نماید که تو را ساخته خواهد بود و به کسی دیگر نخواهد شد و آنگاه ناگاه از تو به دشمن تو شود و مثل آن چون زنی نابکار مفسد است که مردان را به خویشتن غره کند و آنگاه به خانه برد و هلاک کند.
عیسی (ع) دنیا را دید در مکاشفات خویش در صورت پیرزنی، گفت، «چند شوهر داری» گفت، «در عدد نیاید از بسیاری» گفت، «بمردند یا طلاق دادند» گفت، «نه! که همه را بکشتم» گفت، «پس عجب از این احمقان دیگر، می بینند که با دیگران چه می کنی، و آنگه در تو رغبت می کنند و عبرت نمی گیرند؟»
مثال آخر: دیگر سحر دنیا آن است که ظاهر خویش آراسته دارد و هر چه بلا و محنت است پوشیده دارد تا جاهل به ظاهر وی نگرد غره شود و مثل وی چون پیرزنی است زشت که روی دربندد، و جامه ها دیبا و پیرایه بسیار بر خود کند، هر که از دور وی را ببیند فتنه شود و چون چادر از وی باز کند پشیمان شود و فضایح وی می بیند و در خبر است که دنیا را روز قیامت بیاورند بر صورت عجوزه زشت سبز چشم و دندان های وی بیرون آمده و چون خلق در وی نگرند، گویند، «نعوذ بالله این چیست بدین فضیحتی و بدین زشتی» گویند، «این آن دنیاست که به سبب این حسد و دشمنی ورزیدید با یکدیگر و خونها ریختید و رحم ببریدید و به وی غره شدید» آنگاه وی را به دوزخ اندازند، گوید، «خدایا کجایند دوستان؟» بفرمایید تا ایشان را نیز ببرند و به دوزخ اندازند.
مثال آخر: کسی که حساب برگیرد تا چند بوده است از ازل که در دنیا نبود و در ابد چند است که نخواهد بود؟ و این روزی چند در میان ازل و ابد چند است؟ داند که مثل دنیا چون راه مسافری است که منزل وی مهد است، و آخر منزل وی لحد است و در میان وی منزلی چند است معدود، هر سالی چون منزلی و هر ماهی چون فرسنگی و هر روزی چون میلی و هر نفسی چون گامی و وی بر دوام میرود یکی را آن راه فرسنگی مانده و یکی را کم و یکی را بیش و وی ساکن نشسته که گویی همیشه اینجا خواهد بود، تدبیر کارهایی کند که تا ده سال باشد که بدان محتاج نشود و وی تا ده روز زیر خاک خواهد شد.
مثال آخر: بدان که مثل اهل دنیا در لذتی که می یابند، باز آن رسوایی و رنج که از دنیا خواهند دید در آخرت، همچون کسی است که طعام چرب و شیرین بسیار بخورد تا معده وی تباه شود، آنگاه فضیحتی از معده و نفس و قضا حاجت خویش می بیند و تشویر می خورد و پشیمان می شود که لذت گذشت و فضیحت بماند و چنان که هر چند طعام خوشتر، ثقل وی گنده تر، هر چند لذت دنیا بیشتر، عاقبت آن رسواتر و این خود در وقت جان کندن پدیدار آید که هر که را نعمت و باغ و بستان و کنیزکان و غلامان و زر و سیم بیش بود، به وقت جان کندن، رنج فراق بیش بود از آن کس که اندک دارد و آن رنج و عذاب به مرگ زایل نشود، بلکه زیادت شود که آن دوستی صفت دل است و دل بر جای خویش باشد و نمیرد.
مثال آخر: بدان که کارهای دنیا که پیش آید، مختصر نماید و مردم پندارند که شغل وی دراز نخواهد بود و باشد که از صد کار وی یکی پدیدار آید و عمر در آن شود و عیسی (ع) می گوید، «مثل جوینده دنیا چون مثل خورنده آب دریاست، هر چند بیش خورد تشنه تر می شود، می خورد و می خورد تا هلاک شود، و هرگز آن تشنگی از وی بنشود» و رسول ما، علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات، می گوید، «همچنان که روا نباشد که کسی در آب رود و تر نگردد، روا نباشد که کسی در دنیا شود و آلوده نگردد.»
مثال آخر: مثل کسی که در دنیا آید، مثل کسی است که مهمان شود نزدیک میزبانی که عادت وی بود که همیشه سرای آراسته دارد برای مهمانان و ایشان را می خواند، گروهی پس از گروهی، و طبق زرین پیش وی نهد بر وی نقل و مجمره سیمین با عود و بخور تا وی معطر شود و خوشبوی گردد و نقل بخورد و طبق و مجمره بگذارد تا قوم دیگر در رسند پس هر کس رسم وی داند و عاقل باشد، عود و بخور برافکند و خوشبوی شود و نقل بخورد و طبق و مجمره به دل خوش بگذارد و شکر بگوید و برود و کسی که ابله باشد، پندارد که این به وی دادند تا با خویشتن ببرد، چون به وقت رفتن از وی باز ستانند، رنجور و دلتنگ شود و فریاد درگیرد دنیا نیز همچنان مهمانسرای است، سبیل بر راهگذریان تا زاد برگیرند و در آنچه در سرای است طمع نکنند.
مثال آخر: مثال اهل دنیا در مشغولی ایشان به کار دنیا و فراموش کردن آخرت چون مثل قومی است که در کشتی باشند و به جزیره ای رسیدند، برای قضا حاجت و طهارت بیرون آمدند و کشتی بان منادی کرد که هیچ کس مباد که روزگار بسیار برد و جز به طهارت مشغول شود که کشتی به تعجیل خواهد رفت، پس ایشان در آن جزیره پراکنده شدند گروهی که عاقلتر بودند، سبک طهارت کردند و باز آمدند، کشتی فارغ یافتند، جایی که خوشتر و موافق تر بود بگرفتند و گروهی دیگر در عجایب آن جزیره عجب بماندند و به نظاره باز ایستادند و در آن شکوفه ها و مرغان خوش آواز و سنگریزه های منقش و ملون نگریستند، چون باز آمدند، در کشتی هیچ جای فراخ نیافتند، جای تنگ و تاریکی بنشستند و رنج آن می کشیدند گروهی دیگر به نظاره اختصار نکردند، بلکه آن سنگ ریزه های غریب و نیکوتر چیدند و با خود بیاورند، و در کشتی جای آن نیافتند، جای تنگ بنشستند و بارهای آن سنگریزه ها بر گردن نهادند و چون یک دو روز برآمد، آن رنگهای نیکو بگردید و تاریک شد و بوی های ناخوش از آن آمدن گرفت، جای نیافتند که بیاندازند، پشیمانی خوردند و بار و رنج آن بر گردن می کشیدند و گروهی دیگر در عجایب آن جزیره متحیر شدند تا از کشتی دور افتادند و کشتی برفت و منادی کشتی بان نشنیدند و در جزیره می بودند تا بعضی هلاک شدند از گرسنگی و بعضی را سباع هلاک کردآن گروه اول مثل مومنان پرهیزکار است و گروه بازپسین مثل کافران که خود را و خدای را عزوجل و آخرت را فراموش کردند و همگی خود را به دنیا دادند که «استحبوا الحیوه الدنیا علی الاخره» و آن دو گروه میانین مثل عاصیان است که اصل ایمان نگاه داشتند، ولیکن دست از دنیا بداشتند گروهی با درویشی تمتع کردند و گروهی با تمتع نعمت بسیار جمع کردند تا گرانبار شدند.

دفتر بله برون

در دفتر بله برون چه مواردی ذکر می‌شود ?

در دفتر بله برون تعهدات عروس و داماد نسبت به یکدیگر و همچنین خانواده هایشان ذکر میشود. از مهمترین مواردی که معمولا در دفتر بله برون نوشته میشود میتوان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. میزان مهریه و شیربها با جزئیات کامل
  2. تعهد داماد در مورد خرید برخی از اقلام جهیزیه
  3. کیفیت و مکان مسکنی که داماد باید فراهم کند
  4. شروط عروس برای ازدواج مانند: حق ادامه تحصیل، حق اشتغال بیرون از منزل، حق خروج از کشور و…
  5. تعهد در مورد برگزاری مراسم ها و کیفیت آن ( مکان مراسم، تعداد مهمان و…)
تزیین دفتر بله برون
تزیین دفتر بله برون

آینور آیدین سورگل

شروع موسیقی

آینور از همان کودکی به موسیقی علاقه نشان میداد، به همین دلیل از 7 سالگی فراگیری ویولن را آغاز کرد ولی در ده سالگی متوجه شد خوانندگی را بیشتر از نوازندگی دوست دارد، و در دوران دبیرستان به کالج موسیقی اوپرای موزیکال در شهر مونیخ رفت.

او خیلی زود متوجه شد فرهنگ مهاجر گریز آلمانی به او اجازه نمیدهد به زبان آلمانی بخواند و بتواند با سایر آلمانی ها رغابت کند، به همین دلیل سال 1380 به کشور ترکیه مهاجرت کرد تا خوانندگی به زبان ترکی را پیگیری کند.